شعر در مورد بی اعتمادی برای شما
از تو دور شدم
مثل ابر از دریا
اما هر جا رفتم باریدم.
کسی با سکوتش،
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش،
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
– آغاز گردان!
بگذار تو را میان خویشتن و خویش بگویم …
میان مژگانم و چشم بگذار اگر تو را به روشنای ماه اعتمادی نیست
تو را به رمز بگویم بگذار تو را به آذرخش بگویم یا با گل نم باران …
بگذار نشانی چشمانت را به دریا پیشکش کنم
اگر دعوتم را به مسافرت می پذیری …
شعر از “نزار قبانی”
شعر در مورد بی اعتمادی
در آغوش تو
رودخانه ها جریانی عمیق داشتند
دریاها می خروشیدند
زمین می چرخید
سخت جانی سد راه اتحاد سالک است
در صدف آب گهر چون واصل دریا شود؟
، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش .
کاش میتوانست
به رود بیندازد خودش را
ماهی کوچکی که
دلش دریا بود و
خانهاش برکه !