درین ساحل که من افتاده ام خاموش
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
درین ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
کهر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین بر کنم نیست
امید آن که جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیستکاش میدانستی برای داشتنت
دلی را به دریا زدم
که از آب واهمه داشت